امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
قدم اول سوال 16 : چه بحران هایی باعث شد به بهبودی روی آورم ؟
#1
اعتیادمان نهایتا ما را به جایی می رساند که دیگر نمی توانیم طبیعت مشکلات مان را انکار کنیم . همه دروغ ها ، تمام توجیه ها و تصورات باطل ما ، وقتی که با واقعیت زندگی رو در رو می شویم ، کنار می روند و تشخیص می دهیم که بدون هیچ امیدی زندگی می کرده ایم .
پاسخ
#2
زمانی که زندگیم اشفته شده بودواختیارزندگی ازکنترلم خارج شده بودوتمام کارهام همه ازروی اجباربودوهیچ ثبات عاطفی اخلاقی شخصیتی نداشتم ودردهام ومشکلاتم چندین برابرشده بودوازلحاظ روحی روانی وجسمی خیلی بهم ریخته بودم وزمانی که به یه اگاهی رسیدم که بیماری اعتیاددارم ومشکلم موادمصرفی نبوده
پاسخ
#3
بحران های فکری و روحی و ترس از آینده و تباه شدن خودم و زندگیم بود چرا که من چه با مواد و چه بدون مواد نمی توانستم مثل یک انسان زندگی کنم
پاسخ
#4
برای من بحران نبود ، زیرا برای دور زدن بحران راهکارها موجود است ، برای من حوادث و یا حادثه های مختلف ، مثل خود اعتیاد ، نابود شدن سقف «تمام» آرزوهام ، تخلیل رفتن قوای جسمی ، تباهی و.....
بهبودی برای من یک فرصت طلایی بود
پاسخ
#5
ترس ازبه خطرافتادن امنیتهایم یک اجتماعی دومالی سه کاری وووووارتباطهایم وخیلی ازکارهای که بانداشتن ثبات شخصیتیم به خطر افتاده بود ودیگرکسی با من کاری نداشت وسعی میکردن تا می توانستن ازمن دور می شودن ومن درتنهایی خودغرق می شودم انزوا وتنهایی کم کم مرادرخودفرومی بردومن تبدیل به ببم انفجاری میشدم که هرکه جلوی راه من می استاد منفجرش میکردم مهم نبودکی هست مهم این بودکه من به هدف پلیدخودبرسم ولی باشروع قدمها به این باوررسیدم که بایدتغیر کنم تا بتوانم مسیرهای ویرانشده راکم کم درست کنم تا درجاده بهبودی قرارگیرم
پاسخ
#6
آشفتگی زندگی از تمام جوانب ،امنیتهای مالی ،ظاهری، اجتماعی،عاطفی نداشتن اختیارات.و خستگی و تنهایی و..
پاسخ
#7
یاس وناامیدی نداشتن انگیزه برای زندگی بی پولی نگاه سرد خانواده ومردم بی اعتمادی خانواده به من ترورهای شخصیتی ترس استفاده کردن از نواقصم انزوا وگوشه گیری خودمحوری وقتی که زیر بار شدید بحران باشم باید مشورت کنم این بیماریم را بشناسم که چه ضررهایی به کار واجتماع وخانواده زدم بی مسئولیتی تنبلی ورویا پردازی را کنار بگذارم وخودم را جدی بگیرم مهمترازهمه این بود که من تسلیم شدن را بلد نبودم وقتی تسلیم واقعی شدم به بهبودی هم روی آوردم
پاسخ
#8
وقتی باور کردم بیمارم کمتر عمل کردم زیاد حرف زدم تزاد درونی پبدا کردم بیهویت شدم وقتی تحت تاثیر نقصم عملکردم یا میکنم بحران به سمتم سرازیر میشود و عملا رندگی اشفته میشود نواقص اعتبارها را حتی امروز هم میتواند از ما بگیرد و باعث خرابی باور خودم به خودم و روابطم با دیگران را قطع میکند.
پاسخ
#9
سلام
زمانی شده بود که نه میتوانستم کار کنم نه در خانه جایگاهی داشتم و تمام امور از دستم در رفته بود زندگیم شده بود فقط مواد ومواد نواقص اخلاقیم بر من چیره شده بودن وزندگیم غیر قابل کنترل شده بود
پاسخ
#10
اخراج از سر کار ، از دست دادن همسر و دخترم ، دور شدن از پدر و مادر و عزیزانم
پاسخ


پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان